بی شمس
صنما...باغم عشق تو...چه تدبیرکنم...
وقتی ماه...پشت ابرهاست...
غریبانه بال هابت را می بندی...
دیگر کجاپروازکنی....
این آ سمان برای تو...ناآشناست...
دو:
کنجکاوی...عاشفم کرد...
اصلا به من چه مربوط...
دست های تو...چرالرزید!...
سه:
من...مرده ای که زنده شد...
به اشتباه نوشتی...زنده شد به عشق...
باورکن خدا...عشق ترازتوبود....
چهار:
باخودکارراحت ترم...
اشک...روان نویس را بی اعتبار می کند....!
پنج:
کعبه راشکافت...
برای خانه اش خدا...
تولدی گرفت...
یا علی...
یک نگاه..
یک:
نگاهم...به تعقیب توجان... می دهد...
چه بیرحمانه می روی...با...یاردگر!
دو:
قفس...بهانه ای ست...برای عشق...
عاشق هم می داند...آزادی باادامه عشق...نمی سازد!
سه:
نمی فهمی...که...روح هم زخم می شود...
تراش... برداشته ای که این مداد حرف دلت راببوسد!
چهار:
قلب می خواهم چکار؟
این وسیله ای ست که برای تو...می تپد...
پنج:
یار قدیمی... یوسف :
پیراهن تورا خریدیم...
توخودت...باندازه ی مصر...می ارزیدی...
...................................................................
بااحترام به روزهای آینده.... چهارده وبازده خرداد...وروح پرفتوح... امام خمینی(ره)
ربه کا!
کلید خوشبختی را بتو سپردم...
نمیدانستم که خانه ی خوشبختی راقبلا پیش فروش می کنی!
دو:
فکر بال هایم هستم...
سیاهی شان...مادرزادی ست...
برای کبوتری مثل تو...
سپیدی ازمن دوراست
سه:
ربه کا میخواندیم...
دزیره می خواندیم...
بربادرفته...می خواندیم...
یک نسل گذشت وتازه فهمیدیم...
کتاب هارا نبایدازپایان...بخوانیم...
چهار:
شکلات برای یک دیابتی...
خیالی ست...قهوه ای...
که درذهنش... آب میشود...
پنج:
چندبرقصم... که...شعله ام...
و...
باد می نوازد...
که...تاریک است...
و...تاصبح آمدنت...
درانتظار که ازعشق...
خاموشی بگیرم...
آمده ام که سرنهم... عشق تورابسربرم...
یک:
شهر می خواهدبداندنام تو...
پنهان کرده ام....این نام...روی پیشانی خویش...
دو:
می روم...دیوانه وار....
گذرازچشم های تو...
عقل می خواهد چکار!...
سه:
ترکم کن وبگذارپیاده بروم...
عقل می ایدسراغم... درمسیرمرزچین!
چهار؛
پروانه ی سابق..
بی خیال!
می روی وبارقیب می خندی که چه؟
اگرشمع... هستم...
می توانم واترپروف هم باشم که...اشک نریزم...
پنج:
شیک بپوش...
نامت را...
اگر قرارست...درعشق...کمی...مردباشی!...
توومهتاب...
یک:
مگرم...بازببینم...
توراکه روح منی...
جسدم روح ندارد...
درانتظار توام...
دو:
کمر قلم راشکسته ام...
که گاه ازتو نوشته ام...سنگین...
سه:
نثر... جان ندارد وبی روح...
مگر لباس شعربپوشد وسماع کند..... میان دفترم...
چهار:
یوسف...
ماه نوشیدی میان چاه...
دیگر هیچ نوشیدنی...برای... تو...
مثل آن ماه نشد...
سینه...مالامال دردست...
یک:
توانایی ودانایی....
خدا میداند...ازعشق عشق...
چندساله هستی!
دو:
دردتو...
ازسینه ام شروع می شود....
جایی که طعم آغوشت...
هنوززنده است...
سه:
وقتی...میخندیدی...
تمام هورمونهای تنم...می جوشید...
وازمن موجودی می ساخت...
به نام انسان...
چهار:
باددر موی تواشتباه
پیچید...
راهش راگم کرد...
اشکم رابرد... تاشانه های تو...
پنج:
برای....فرزندی...چون یحیی...
سه روزروزه ی سکوت...
می ارزد ازتو...هدیه ای...بگیرم....بعدصدوبیست سال!
کلوزیوم....
یک:
میدان دیدتو...
کلاس نوشته های من بود...
نیستی ودرس من...خواندنی نیست...
دو:
کوچه ها...
خیابان ها...
بزرگ راهها...
آغوش شهرتهران...
که آغوش تونیست!
سه:
کمین آهو...
شکارچی...
رقیب تو...
دیگرپارکبان... محیط زیست است...!
چهار:
شیرازکلوزیوم ندارد....
تادوعاشق... مثل دوگلادیاتوربه جان هم بیفتند...
حافظ...دارد...
که جانش شاخه نبات است...
شاهزاده کوچولو...
یک:
چشم نابینا...
جورچشم... بینارا هم میکشد...
اگرعاشق باشی!
دو:
سن اگزوپری...
به شیوه ی تو...اهلی نمی شوم...
برای شاهزاده کوچولو من...
داستان تخیلی ننویس!
سه:
باوردارم...
که تو...
ازعشق...عشق را می کشی...
چطور می توانی...
درروز چندبار...مرده وزنده شوی...
چهار:
خدا...کهکشان ها راافرید....
و...
کتابهای آسمانی را فرستاد...
انقدرمغروریم...
که می گردیم...تادرجهان های دیگر...
همتاهای مان راپیداکنیم...
ولی...
ایمان بیاوریم...به آغازفصل سرد!
تبریک....
یک قدم به سوی من...
صدای ترانه ام را...
به لب هایت بخشیدی.....
...........................................
دیوانه ی همسرت هستی....
ولی....زنجیرها یت را...
به یک فرد...دیگر فروختی؟!!
.........................................
پادشه خوبان....
می نشستی وحافظ را می شنیدی...
قلب حافظ رانشناختی...
میانش یک غزل بود...
که تو... نشنیدی.....:شاخه نبات...
................................................
ازخوانندگان وبلاگ....متشکرم....
همین دلگرمی جهانی رابس است...
نازنینم توگل بهاری...
یک :
دردم بودی ودرمان نداشتی...
وقتی رفتی... دردم رفت...
دیگردرمان هم مهم نیست...
دو:
شکرخدا...
لبخندم روی لب است...
نه...این که ژکوند باشم...
ولی امید هست که غم تورا...
زیرلب هایم...بپوشانم...
سه:
یوسف...
شلاق...سزای تونبود...
زلیخا...دردهایی می کشید...
که توراسهیم آن ها می کرد...
مثل رنج عشق یکطرفه...
چهار:
تن آدمی شریف است...
اما حیف...که بعضی ها گرگند...